زهرازهرا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

ترنم

شش ماهگی

تو این ماه هم خیلی شیرینتر و دوست داشتنی تر شدی. عاشق سوپ بودی حریره رو زیاد نمی خوردی . سرمایی خورده بودی که بابارضا خیلی نگرانت بود اما بزودی خوب شدی و سرحال مامانی و پدرجون هم اومدن واست کلی سرلاک و لباس اوردن و کلاه های خیلی قشنگ اما سرلاک بهت نمی سازه ولی خدا رو شکر عاشق سوپی و می خوری.عسل من جیگر من بالاخره ببا صداها و ادا اصولهای ما واکنش نشون دادی   خوشحالیم  خیلی ناقلا شدی بابات که میاد اینقدر نگاهش می کنی و با چشات دنبالش می کنی تا بیاد تو رو بگیره باهات بازی کنه الان پیش مامانی و پدرجون و خاله سوزی هستی .ظاهرا سوپتو خوردی اما تو حریره ات که عرق نعنا ریختن اصلا نخوردی ناقلا متوجه شدی مامانی میگه هر آهنگی...
20 بهمن 1392

پنج ماهگی

تو این ماه بود که مامانی و پدرجون 1 ماه نبودند ولی خاله سوزی پیشت بود و نگهداشتنت خیلی سخت بود چون همش گریه می کردی و دل درد داشتی. عمه ها و مادرجونت هم خیلی دوست داشتند. تو این ماه کمی تو روروئک می نشستی اما پاهات هنوز به زمین نمی رسید. خیلی دوست داشتنی می شدی تو روروئک از خودت صداهایی درمیاوردی و آواز می خوندی این ماه خیلی بی قراری می کردی تا کسی زنگ می زد و من یا بابا باش حرف می زدیم تو می خواستی گوشیو ازمون بگیری لبتو میاوردی جلو انگار می خواستی حرف بزنی و می خندیدی از هیجان دکمه off رو می زدی تماس رو قطع می کردی بعدش گریه می کردی از آخر این ماه فرنی می خوردی این قدر دوست داشتی می خواستی کاسه رو هم بخوری الان چند قدمو تاتی تا...
20 بهمن 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنم می باشد