شش ماهگی
تو این ماه هم خیلی شیرینتر و دوست داشتنی تر شدی. عاشق سوپ بودی حریره رو زیاد نمی خوردی . سرمایی خورده بودی که بابارضا خیلی نگرانت بود اما بزودی خوب شدی و سرحال مامانی و پدرجون هم اومدن واست کلی سرلاک و لباس اوردن و کلاه های خیلی قشنگ اما سرلاک بهت نمی سازه ولی خدا رو شکر عاشق سوپی و می خوری.عسل من جیگر من بالاخره ببا صداها و ادا اصولهای ما واکنش نشون دادی خوشحالیم خیلی ناقلا شدی بابات که میاد اینقدر نگاهش می کنی و با چشات دنبالش می کنی تا بیاد تو رو بگیره باهات بازی کنه الان پیش مامانی و پدرجون و خاله سوزی هستی .ظاهرا سوپتو خوردی اما تو حریره ات که عرق نعنا ریختن اصلا نخوردی ناقلا متوجه شدی مامانی میگه هر آهنگی...
نویسنده :
saba
12:27